نویسنده: جین جیکوبز
برگردان: حمیدرضا و آرزو افلاطونی



 

به یکی از اندیشه‌های نامناسب پشت سر پروژه‌ها این است که آنها پروژه‌هایی هستند منتزع از شهر عادی و مجزا از آن. فکر کردن درباره‌ی نجات یا بهبود پروژه‌ها، به مثابه پروژه، تکرار این اشتباه ریشه‌ای است. هدف باید آن باشد که پروژه، این وصله‌ی شهر، دوباره در بافت شهر بافته شود - و در فرایند انجام این کار، بافت پیرامون خود را تقویت کند.
دوباره بافتن پروژه‌ها در شهر، نه فقط برای بازگرداندن زندگی به خود پروژه‌های خطرناک و بی جان ضرورت دارد؛ هم چنین برای برنامه ریزی بخش‌های بزرگتر نیز الزامی است. یک بخش شهری که از نظر فیزیکی با پروژه‌ها و خلاء‌های مرزی آنها بریده شده و تفکیک محلات بسیار کوچک، آن را از نظر اقتصادی و اجتماعی ناتوان ساخته است، نمی‌تواند یک بخش حقیقی شهر باشد؛ بخشی به قدر کافی همبسته و بقدر کافی بزرگ برای بحساب آمدن.
اصول اساسی بازگرداندن زندگی به خود محوطه‌ی پروژه و به مرزها که باید با بخش مربوطه دوباره پیوند بخورد، همان اصول کمک به هر ناحیه‌ی شهری است که سرزندگی آنها پایین است. برنامه ریزان موظف به تشخیص این هستند که کدام شرایط برای ایجاد تنوع در آنجا نادیده گرفته شده است - آیا فقدان اختلاط کاربری‌های اصلی است، آیا بلوک‌های شهری خیلی بزرگند، آیا آمیختگی کافی در قدمت و انواع ساختمان‌ها وجود ندارد، آیا مردم به میزان کافی متمرکز هستند. پس، هر آنچه که، در بین این شرایط مفقود شده است - همواره به تدریج و برحسب فرصت -، به بهترین نحو ممکن تأمین شود.
در مورد پروژه‌های خانه سازی، مسائل اساسی آنها بسیار شبیه مسایلی است که نواحی برنامه ریزی نشده و کسل کننده‌ی کم جان و حومه‌های در خود فرو رفته‌ی پیشین بیانگر آنند. در مورد پروژه‌های غیرمسکونی، مثل مراکز شهری یا فرهنگی، مسایل اساسی می‌تواند بسیار شبیه به مسائل اساسی بخش‌هایی از مرکز شهر باشد که محکوم به خود- ویرانگری تنوع شده است.
به هر حال، از آنجایی که پروژه‌ها و مرزهای آنها، انواعی از موانع خاص را در مقابل تامین شرایط مورد نیاز برای ایجاد تنوع قرار می‌دهند (و گاهی انواعی از موانع خاص که بر سر راه فرایند زاغه زدایی نیز قرار دارند) برای نجات آنها استفاده از تاکتیک‌های خاصی الزامی است.
پروژه‌هایی که امروزه به فوریت نیازمند نجاتتد، پروژه‌های خانه سازی برای کم - درآمدهاست. شکست این پروژه‌ها به شدت زندگی روزمره‌ی مردم، به ویژه کودکان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. علاوه بر آن، از آنجا که به خودی خود به شدت خطرناک، یأس آور و ناپایدارند، در موارد فراوان حفظ مدنیت قابل تحمل در همسایگی‌شان را، به شدت دشوار می‌کنند. سرمایه گذاری‌های گزافی در پروژه‌های خانه سازی با اعتبار فدرالی و ایالتی صورت گرفته است؛ این هزینه‌ها، به رغم بدفهمی که از قبل وجود داشته است، حتی برای کشور ثروتمندی مانند کشور ما، سنگین‌تر از آنست که خط بخورد. برای نجات این سرمایه گذاری‌ها، پروژه‌ها باید به دارایی زندگی انسانی و شهرهایی که امید نجات (1) دارند، بدل شوند.
این پروژه‌ها، مانند همه‌ی زاغه‌ها، نیازمند زاغه زدایی است. به این معنا که، در میان سایر موارد، باید بتواند جمعیت خود را از طریق انتخاب حفظ کند. یعنی باید امن و برای زندگی شهر عملی باشند. این پروژه‌ها، ضمن موارد دیگر، نیازمند برخورداری از چهره‌های عمومی مردمی، فضاهای عمومی زنده‌ی «تحت نظارت» و پیوسته مورد استفاده؛ نظارت ساده‌تر و طبیعی‌تر بر کودکان، و کاربری متعامل به هنجار با قلمرو خود، توسط مردم خارج از آن، هستند. به طور مختصر، در فرایند پیوند مجدد پروژه به بافت شهر، این پروژه‌ها نیاز به آن دارند تا خود، کیفیت‌های سالم بافت شهر را به کار بگیرند.

ساده‌ترین راه دستیابی به این مسئله از حیث ذهنی، ابتدا تصور سطح زمین پروژه است که مستقیم با کف جاده‌ی پیرامونی آن، به طور واقعی مانند یک لوح پاک و خالیست. بالای آن خانه‌های آپارتمانی است که فقط از طریق پله‌ها و آسانسور به کف چسبیده‌اند. بر پایه‌ی این لوح تقریباً پاک هر نوع چیزی می‌تواند ساخته شود.

مطمئن باشید در زندگی واقعی، این لوح از حیث نظری پاک، همیشه چندان هم پاک نیست. گاهی خصایص ثابت دیگری در کنار پله‌ها و آسانسور بر صفحه‌ی کف آن قرار دارد. بعضی پروژه‌ها در زمین خود دارای مدرسه، خانه یا کلیسا هستند. گاهی اوقات درختان بلندی وجود دارند که در صورت امکان باید حفظ شوند و در حقیقت گاه و بیگاه فضای بیرونی‌ای وجود دارد که به خوبی کار می‌کند و آنقدر بی نظیر هست که نگه داشته شود.
اگر به این شیوه فکر کرده باشیم زمین پروژه‌های جدیدتر - بویژه اکثر پروژه‌هایی که از 1950 به بعد ساخته شده‌اند- نسبت به پروژه‌های قدیمی‌تر خودبه خود لوح‌های پاک‌تری ایجاد می‌کنند. زیرا، همانطور که زمان در گذر بوده است. طراحی پروژه‌های خانه سازی بیشتر به موضوع عادی سر هم کردن برج‌های هر بار بلندتر، در عرصه‌های هر دم خالی‌تر، بدل شده است.
بر سطح این لوح‌ها، باید خیابان‌های جدیدی طراحی کرد: خیابان‌های واقعی که پذیرای ساختمان‌ها و کاربری‌ها جدیدی که در امتداد آن قرار می‌گیرند، باشد، نه «گردشگاه‌های» میان «پارک‌ها»‌ی خالی، این خیابان‌ها باید در بلوک‌های کوچک استقرار یابند. پارک‌های عمومی کوچک و زمین‌های ورزشی یا بازی برای اطمینان باید به حساب آیند، اما فقط در کمیت و در مکان‌هایی که خیابانهای جدید شلوغ کاربریهایشان می‌توانند امنیت و جذابیت تضمین شده را تقویت کنند.
تعیین مکان این خیابان‌های جدید متاثر از دو نکته‌ی اساسی فیزیکی است. اول اینکه، این خیابان‌ها باید با خیابان‌هایی گره بخورند که خارج از مرزهای پروژه قرار دارند، زیرا موضوع اصلی، بافتن این سایت به چیزیست که در اطراف آن قرار دارد. (یک بخش مهم، مسئله‌ی طراحی مجدد و کاربری‌های اضافی خود خیابان مرزی کنار پروژه است). دوم اینکه خیابان‌های جدید در عین حال باید به درون خصیصه‌های ثابت سایت پروژه پیوند بخورند. آپارتمان‌ها که به عنوان [ساختمانهای] معلق بر فراز سایت درباره‌ی آن فکر کردیم و فقط از طریق آسانسور و پلکان به آن وابسته‌اند، می‌توانند ساختمان‌های خیابانی بشوند، طبقات همکف آنها دوباره طراحی شده و با کاربری‌های کنار خیابان یکی شوند؛ یا اگر این ساختمان‌ها از سوی خیابان «دست نیافتنی باشد»، نقاط دسترسی به آنها از طریق پیاده روی کوتاه یا محرک‌های جذاب خیابانی بین ساختمان‌های کنار - خیابان جدید تأمین شود. برج‌های موجود، در همه‌ی موارد، اینک در اینجا و آنجا برفراز خیابان‌های جدید، ساختمان‌های جدید، شهر جدید که زیر آنها قرار دارد، سرمی‌کشند.
البته، طراحی خیابان‌هایی که با شهر پیرامون از راه خصایص ثابت بدون تغییر سایت پیوند بخورد، و در عین حال دارای الگوی شطرنجی منظم در سایت باشد، نوعاً غیرممکن خواهد بود. مانند مورد خیابان‌های جدیدی که بلوک‌های بسیار بلند دیگر شهر را، از میان قطع می‌کنند، این خیابان‌ها نیز به طور مشابه دارای خمیدگی‌ها، فراز و فرودها و تقاطع‌های T شکل خواهند بود. بنابراین، بسیار بهترند.
امکان چه نوع کاربری‌های خیابانی جدید و ساختمان‌های خیابانی وجود دارد؟
هدف کلی باید گرد آوردن کاربری‌های متفاوت در بخش‌های مسکونی باشد، زیرا فقدان کاربری‌هایی که به میزان کافی به هم آمیخته باشند، دقیقاً یکی از عوامل نابودی، خطر و گرفتاری‌های آشکار است. کاربری‌های متفاوت می‌توانند ساختمان‌های کنار - خیابان جدید، یا همه‌ی طبقات اول یا زیرین ساختمان‌ها را اشغال کند. تقریباً هر نوعی از کاربری که کار کند، بویژه ارزشمند خواهد بود؛ هم چنین است کاربری‌های شبانه و کاربری‌های تجاری عمومی؛ به ویژه اگر این کاربری‌ها از خارج از مرزهای پیشین پروژه، به خوبی به کاربری‌های طرفین خیابان کشیده شده باشد.
حرف زدن درباره‌ی دست یابی به تنوع خیلی ساده‌تر از انجام آنست، زیرا ساختمان‌های کنار خیابان‌های جدید سایت پروژه که در حقیقت همه از ساختمان‌های جدید، نه ساختمان‌های با سنین متفاوت، ترکیب شده‌اند، نه ساختمان‌های با سنین متفاوت، فشار اقتصادی را تحمیل خواهند کرد. به واقع این یک نقص هولناک است؛ که از حیث ایده آل هیچ راهی برای غلبه بر آن وجود ندارد - این موضوع یکی از نقایصی است که در پروژه‌هایی که به ارث می‌بریم، به ارث گذاشته می‌شود. اگر چه راه‌هایی برای به حداقل رسانیدن آن وجود دارد.
یکی از تمهیداتی که احتمالاً امیدبخش‌ترین آنهاست، به فروشندگان دوره گرد و عدم نیاز آنها به ساختمان، بستگی دارد. این یک جایگزین اقتصادی محدود برای فضای فروشگاه قدیمی فراموش شده و کم هزینه است.
انتظام آگاهانه‌ی خیابان برای این فروشندگان، می‌تواند مملو از زندگی، جاذبه و سود باشد که به خاطر چانه زنی‌ها در معاملات، تحریک کننده‌های عالی کاربری - متعامل در طرفین خیابان‌اند. علاوه بر آن، آنها می‌توانند آشکارا لذت بخش و دلچسب باشند. یک معمار فیلادلفیایی [به نام]، روبرت گدس، جای جالب توجهی برای این نوع فروشندگان در خیابان پیشنهادی تجاری نوسازی شده‌ی در آن شهر، طراحی کرده است. در خیابانی که گدس با آن روبه رو بود، قرار بود که جای فروشندگان، بازار میدان مانندی، در عرض خیابان مقابل یک ساختمان عمومی کوچک باشد؛ در کنار این خیابان آپارتمان‌ها و انبار چسبیده به آن به نحوی قرار گرفته بودند که از طرفین، این میدان را محصور می‌کردند، اما از عقب محصور نمی‌شد (فقط نیمی از آن به درون بلوک و پارکینگ مجاورش رخنه داشت). گدس آن را به صورت یک پس زمینه (2) طراحی کرد، یک انبار جذاب اما اقتصادی، برای انبار کردن خرت و پرت‌ها بعد از ساعات کار.
یک انبار کنار - خیابانی برای انبار کردن خرت و پرت فروشندگان دوره گرد می‌تواند در امتداد طول خیابان‌های پروژه مورد استفاده قرار گیرد؛ دقیقاً همانطور که در طراحی میدان می‌تواند مورد استفاده باشد.
فروش خارج از ساختمان و در هوای آزاد یک عنصر عالی چشم گیر برای گسترش در عرض تقاطع‌های T شکل یا خمیدگی‌های خیابان است. شاید بگویید که آنچه در یک سایت چشم گیر خیابانی به چشم می‌آید، باید بقدری قوی باشد که اثر ویژگی آن به کل یک منظر بسط یابد. یکی از مسائل مشکل بصری نجات پروژه، زنده کردن و به قدر کافی شهری کردن این مکانهاست؛ آنها برای غلبه بر این مشکل به شدت در رنج و [دچار] یکنواختی بصری‌اند.
راه محتمل دیگر؛ غلبه‌ی محدود بر اشکال فراوان ساختمان‌های جدید به تدبیر سکونتگاه‌های با اجاره - تضمینی بستگی دارد. این ساختمان‌ها، می‌توانند در کنار خیابان‌های پروژه، یا هر خیابان دیگر شهر استقرار یابند. آنها را در هر حال می‌توان به صورت خانه‌های ردیفی، یا دوبلکس‌های دوتایی (یک دوبلکس بر روی دیگری که چهار طبقه می‌شود) مشخص کرد. دقیقاً مانند ردیف‌های ساختمانهای با نمای ماسه سنگ قهوه‌ای قدیمی شهر که ثابت شده قابلیت تبدیل به انواع فراوان کاربری‌های مختلف شهر و پیوند به آنها را دارند، عموماً یک یا دو ساختمان در هر فاصله، یا حتی یک یا دو طبقه در هر فاصله، چنان استقرار می‌یابند که اساساً شبیه ساختمانهای کوچک، ذاتاً دارای انعطاف باشند. آنها از همان ابتدا به عنوان یک ذخیره تبدیل کاربری ظاهر خواهند شد.
احتمال دیگری از سوی پرکینز و ویل (3) معماران شیکاگو و وایت په لِین ز (4) (نیویورک) کشف شد. آنها، در رابطه با طراحی پروژه‌های خانه سازی عمومی برای سکونتگاه یونیون (5) در نیویورک در جهت ایجاد یک خدمات عمومی، ایده‌های جدیدی را توصیه کردند. بین پیشنهادات پرکینز و ویل پیشنهاد ساختمان چهار - طبقه‌ای بود که روی پایه‌های هوایی قرار می‌گرفت تا یک «زیرزمین» باز با طبقه زیرین یا در سطح زمین یا چهار فیت زیر سطح زمین به وجود آورد؛ مقصود از این پیشنهاد ایجاد امکان محصوریت بی زحمت فضا، برای مغازه‌ها یا کاربری‌های دیگر بود. زیرزمین‌های نیم طبقه در سطح، به جای آن که یک طبقه‌ی کامل را در بالای زمین بسازد، فقط نیمی از یک طبقه را می‌ساخت؛ به این ترتیب، علاوه بر اقتصادی بودن، تنوع خیابانی خوبی را پدید می‌آورد، زیرا مغازه‌ها یا کارگاه‌هایی که در زیرزمین‌ها قرار داشته و با چند پله از کف خیابان قابل دسترسی باشند، اغلب پر جاذبه و دوست داشتنی‌اند.
احتمال دیگر، ساختن تعدادی عمارت کنار - خیابانی به صورت موقتی و ارزان (که الزاماً به معنای آن نیست که زشت باشند) است، که به قصد پایین آوردن بالاسری در مرحله بسیار مشکل اقتصادی انجام می‌شود؛ تا در آینده یعنی زمانی که رونق اقتصادی آینده اجازه داد در عمل تبدیل شوند. اگرچه این روش به اندازه‌ی سایر روش‌ها امیدوار کننده نیست، زیرا ساختمان‌هایی که آنقدر خوب ساخته شده‌اند که برای پنج یا ده سال تاب آوردند، باید چنان ساخته شوند که عمر طولانی‌تری داشته باشند. مشکل بتوان برای ساختمان‌ها جریان فرسودگی درونی را محاسبه کرد و پس اندازهای قابل توجهی را به طور واقعی شکل داد.
همه‌ی پروژه‌های خانه سازی با ساختمانهای بلند، بویژه در خصوص نظارت بر کودکان دچار نقص‌اند؛ حتی بعد از کار نجات، هنوز نظارت بر کودکان از آپارتمان‌های بالا، به طریقی که کودکان پیاده راه‌های شهر معمولی از پنجره‌های طبقات، خانه‌ها یا اتاقهای کرایه‌ای بالا می‌توانند مورد نظارت باشند؛ غیرممکن خواهد بود. این یکی از دلایلی است که گشتن والدین در اطراف و پخش آنها در طول زمان در همه‌ی فضاهای عمومی سطح زمین، فراهم آمدن کسبه کوچک با گرایش ذاتی آنها به نظم عمومی و قانون و آمدن سایر چهره‌های مردمی و داشتن خیابان‌هایی به اندازه‌ی کافی فعال و جالب را، چنین الزامی می‌سازد. اینگونه است که آنها منطقاً از سکونتگاه‌های حداقل سه یا چهار طبقه از ساختمان‌ها و طبقه‌ی همکف که نظارت از آنها بیشتر است، تحت مراقبت قرار می‌گیرند.
یکی از توهمات برنامه ریزی پروژه این بوده است که پروژه‌ها می‌توانند عملکردهای عمومی اقتصاد زمین شهری را دور بزنند و آن را نادیده بگیرند بی شک با ایجاد یارانه‌ها و استفاده از قدرت مصادره، امکان نادیده گرفتن نیاز مالی برای محیط خوب اقتصادی برای کاربری تجاری شهر و دیگر کاربری‌ها وجود دارد. به هر حال، این یکی از راه‌های دور زدن مسائل مالی و نادیده گرفتن عملکرد اصلی اقتصادی است. سایت‌های پروژه، البته مانند هر تکه‌ی دیگر جغرافیای شهر، به شدت استفاده بستگی دارند، که برخورداری از آن مستلزم وجود محیط اقتصادی مطلوب است. [اینکه] این محیط اقتصادی چه قدر می‌تواند خوب باشد، بعضاً به ترتیبات (6) جدید و اختلاط‌های جدید کاربری‌ها در چارچوب زمین‌های قبلی پروژه و زاغه زدایی تدریجی و گوناگونی جمعیت پروژه، بستگی دارد. اما در عین حال به این که قلمرو اطراف چگونه تنوع و کاربری متعامل را خلق می‌کند، نیز وابسته است.

اگر ناحیه‌ای به عنوان یک کل، همسو با پروژه‌های پیشین، سرزنده، در حال بهبود و زاغه زدایی باشد، کاربری‌های غیرمسکونی زمین‌های پیشین پروژه، احتمالاً می‌توانند شرایط خوبی برای بازگشت ایجاد کنند. اما این زمین‌ها برای این کار دچار مشكلات فراوانی هستند و خیلی بیشتر از خراش ساده، نیاز به انجام کار دارند؛ برای نجات نیاز به پول عمومی بسیار زیادی است: پول برای برنامه ریزی مجدد و طراحی سایت، که خود نیازمند سرمایه گذاری سنگین در زمان و قدرت تخیل است.

زیرا این بار نمی‌توان آن را به صورت معمول یا با مردمی که نمی‌دانند چه می‌کنند و چرا، انجام داد؛ پول برای ایجاد خیابان و فضاهای عمومی دیگر، و احتمالاً پول برای کمک یارانه جهت ایجاد تعدادی ساختمان جدید اساسی، مورد نیاز خواهد بود.
مالکیت سکونتگاه‌های موجود چه در اختیار مقامات خانه سازی باقی بماند یا نماند، خیابان‌های جدید و کاربری‌های جدید، که سکونتگاه‌های جدید آمیخته با آنها را دربرمی‌گیرد، نمی‌توانند در تملک و تحت مسئولیت این مقامات باشند و آنها را در رقابت سیاسی ناممکن (و غیر منطقی) با مالکان ساختمانهای خصوصی، قرار دهند. هیچ مقام خانه سازی‌ای نباید مسئولیت پیوند مجدد اراضی ممتاز قدیم را در شهر آزاد برعهده بگیرد، مسئولیتی که به هیچ وجه برای آن آماده نیستند. این اراضی برای مقامات و از سوی نیروهای دولتی تعیین شده‌اند. این اراضی را می‌توان به وسیله‌ی نیروهای دولتی از آنها باز ستاند، دوباره برنامه ریزی کرد، و قطعات لازم برای ساختمان را فروخت یا بر پایه‌ی اجاره نامه‌های بلند - مدت اجاره داد. البته، تقسیم زمین باید زیر نظر مقامات ذیصلاح و ارگانهای مناسب شهر باشد، مثل سازمان پارک‌ها و سازمان خیابان‌ها.
جدا از اصلاحات فیزیکی و اقتصادی در سطح زمین، مثل آنچه که پیشنهاد شد، نجات خانه سازی عمومی مستلزم چند تغییر دیگر است.
راهروهای ساختمان‌های پروژه‌های خانه سازی - بلند مرتبه‌ی برای افراد کم - درآمد شبیه راهروهای یک کابوس منحوس وحشتناک، کم فروغ، گنگ، بویناک و بی معنا هستند. [که در آن] احساس در تله افتادن دارید، و کاملاً هم درست است. آسانسور‌های منتهی به آنها نیز همینطورند. این دام‌ها همان معنایی را می‌رسانند که وقتی مردم بدفعات می‌گویند "به کجا می‌توانیم برویم؟ نه به یک پروژه! ما بچه‌هایی داریم. من دختران جوان دارم". در سر دارند.
مطالب زیادی در اینباره نوشته شده است که کودکان در آسانسورهای پروژه خانه سازی ادرار می‌کنند. مسئله‌ی روشنی است، زیرا این ادرار بو و زنگ زدگی قطعات را به همراه دارد. اما شاید این بی بو و بی خاصیت‌ترین استفاده نابه جا از آسانسورهای خود - سرویس پروژه است. جدی‌تر از آن وحشتی است که مردم، به دلایل درست، در آنها می‌توانند احساس کنند.
تنها راه حلی که من می‌توانم برای این مسئله و مسئله‌ی راهروهای مرتبط با آن ببینم، استخدام مسئول آسانسور است. هیچ چیز دیگر، نه حفاظ‌های روی زمین‌ها، نه دربان، و نه شکلی از «آموزش مستاجران»، هیچ یک نمی‌توانند این ساختمانها را به طور قابل تحملی سالم کند یا مردم آنجا را بطور قابل تحملی از دست متجاوزانی که از بیرون و درون پروژه می‌آیند، حفظ کند.
این هم پول می‌خواهد؛ اما ابداً با سرمایه گذاری‌های کلانی که باید نجات یابد - به اندازه‌ی 40 میلیون دلار در یک پروژه -، قابل مقایسه نیست. من 40 میلیون دلار را یادآوری می‌کنم که رقم سرمایه گذاری عمومی در خانه‌های فردریک داگلاس (7) است. پروژه‌ی جدیدی که در وست ساید علیای مانهاتان (8) به اجرا درآمد و با وجود آگاهی از همه‌ی وحشت معمول از آسانسورها، جنایتی در آسانسورهای آن رخ داد، جنایتی چنان وحشتناک که روزنامه‌ها نیز به آن توجه کردند.
در کاراکاس ونزوئلا، که دیکتاتور معزول میراث بزرگی از پروژه‌های مشابه با خطرات مشابه را به جا گذاشت، تجربه‌ای برای بهبود وضع آسانسورها و امنیت راهروها گزارش شده است که می‌تواند کمکی باشد. زنان مستاجری که می‌توانند کار تمام وقت یا پاره وقتی را سازمان دهند، به عنوان مسئول قانونی آسانسور در ساعات 6 صبح تا 1 صبح روز بعد، یعنی وقتی که خدمات آسانسور پایان می‌پذیرد به استخدام درمی‌آیند. کارل فیس (9) مشاور برنامه ریزی ایالات متحده، که کار فراوانی در ونزوئلا انجام داده است، به من می‌گوید که ساختمان‌ها امن‌ترند، ارتباطات عمومی و هماهنگی اجتماعی نیز تا اندازه‌ای بخاطر اپراتورهای آسانسور که بدل به ویژگی‌های ابتدایی عمومی شده‌اند، بهبود یافته است.
زنان مستاجر، ممکن است در طول روز هم به خوبی در پروژه‌های ما کار کنند، یعنی وقتی که استفاده‌های نابه جا از آسانسور فرصت زورگویی و تعرض جنسی به کودکان کم سال از سوی کودکان بزرگتر را می‌دهد. من گمان می‌کنم که در هنگام شب، وقتی بزرگسالان حمله می‌کنند، سارقان و زورگیرها خطر بزرگتری‌اند، بنابراین وجود مردانی به عنوان مسئول، الزامی خواهد بود. در ضمن شک دارم که قطع خدمات شبانه برای ما عملی باشد، اولاً به خاطر اینکه مستاجران زیادی در این پروژه‌ها شب کارند، و ثانیاً، قواعد خودسرانه و متفاوت با آنچه که بر سایر مردم اعمال می‌شود، هم اکنون موجب جدایی و رنجش و ناخشنودی ساکنان شده است. (10)
پروژه‌های خانه سازی عمومی باید بتوانند برای زاغه زدایی در شرایطی مردم را از طریق انتخاب حفظ کنند، که هنوز برای مردم راهی‌ هست (به عبارتی آنها باید پیش از آن که حق انتخاب پیدا کنند، با طیب خاطر به آن دلبسته شوند) و برای این کار انواع راه‌های نجات داخلی و خارجی که قبلاً پیشنهاد شده، الزامی است. به هرحال، علاوه بر آن، مردم باید اجازه داشته باشند از طریق انتخاب، اقامت کنند؛ بعبارتی حداکثر سقف درآمد باید حذف شود. کافی نیست سقف‌ها بالا رود؛ رابطه اجازه اقامت با ارزش درآمد نیز هر دو باید حذف شود. مادامی که این باقیست، نه فقط موفق‌ترین یا خوش شانس‌ترین افراد به یقین از آن خارج خواهند شد، بلکه بقیه نیز باید از نظر روانشناختی خود را با خانه‌هایشان، چاه به عنوان موقتی یا «ورشکستگی» هماهنگ کنند.
اجاره‌ها باید مطابق افزایشی که در درآمدها پدید می‌آید افزایش یابد، تا مانند نظام اجاره- تضمینی که قبلاً پیشنهاد شد، به جایی برسد که اجاره‌ی کامل اقتصادی پرداخت شود. رقم اجاره‌ی اقتصادی باید شامل استهلاک پیش از اجاره، خدمات وام داده شده و هزینه‌های سرمایه‌ای باشد که در چارچوب معادله‌ی برابری اجاره باز می‌گردد.
یک یا دو پیشنهادی که به عنوان یک نجات دهنده‌ی همه فن حریف ارائه کردم به خودی خود موثر نخواهد بود. هر سه [پیشنهاد]- شامل؛ زمین‌هایی که قابل تبدیل مجدد هستند و با شهر پیرامون مجدداً بافته می‌شوند؛ امنیت داخل ساختمان، و حذف محدودیت بالاترین سقف‌های درآمد - لازم است. طبعاً، سریع‌ترین نتایج مثبت در پروژه‌هایی قابل انتظار است که فرایند ناامیدی و عقب نشینی زاغه‌ی ابدی، کمترین آسیب را به مردم زده باشد.
مسئله‌ی نجات پروژه‌های خانه سازی برای افراد - متوسط الحال، مانند پروژه مربوط به کم- درآمدها، مسئله چندان عاجلی نیست، بلکه به طریقی بیشتر گیج کننده است.
بسیاری از مستاجران پروژه‌ی درآمد - متوسط بدون هرگونه شباهتی به مستاجران
پروژه‌ی افراد کم- درآمد، موافقت خود را با طبقه بندی خویش در جزایر کاملاً مجزا از سایر مردم اظهار می‌کنند. احساس من، که می‌پذیرم لرزان است، آنست که پروژه‌های خانه سازی برای افراد متوسط- درآمد، به محض آنکه عمری را سپری کرد، گرایش به آن پیدا می‌کنند تا بخش قابل توجهی از مردمی را که از تماس با افراد خارج از طبقه‌اشان ترس دارند، در خود جمع کنند. اینکه گرایشات مردمی که زندگی در پروژه‌های دسته بندی شده و جدا از حیث طبقاتی را انتخاب می‌کنند چه قدر درونی است و تا چه اندازه این احساسات از طریق خود زندگی در این قلمرو پرورش یافته و توسعه پیدا می‌کند، من نمی‌دانم. آشنایانی که در تعدادی از این پروژه‌ها دارم، به من می‌گویند که آنها در بین همسایگانشان شاهد رشد خصومت نسبت به شهر خارج از مرزهای پروژه‌شان هستند و به محض اینکه حوادث نگران کننده‌ای در آسانسورهای آپارتمان‌ها و در اراضی‌شان رخ داد - این خارجی‌ها هستند که به ناچار با یا بدون دلیل مورد سرزنش و تقبیح قرار می‌گیرند. رشد و سخت شدن روانشناسی تورف در مردم این قلمرو، به خاطر خطرات واقعی- یا تمرکز جمعیتی از مردم که از بیگانه هراسی (11) آزرده‌اند-، مسئله جدی شهرهای بزرگ است.
مردمی که در پشت مرزهای پروژه زندگی می‌کنند‌ و کسانی که نسبت به شهر آن طرف این مرزها، احساس قهر و ناامنی عمیق دارند، کمترین کمکی را به حذف خلاءهای مرزی بخش نمی‌کنند و حتی اجازه‌ی برنامه ریزی هدفمند در جهت پیوند مجدد آنها با بافت یک بخش شهری را نمی‌دهند.
شاید برای بخش‌هایی از شهر که [اینگونه] پروژه‌ها در آن واقع‌اند و دچار بیگانه هراسی پیشرفته‌ای هستند، با وجود این نقص، بهترین کار آن باشد که به عنوان یک بخش در جهت اصلاح گام بردارند. اگر خیابانهای بیرونی چنین پروژه‌هایی با وجود این، بتوانند با امنیت، تنوع و سرزندگی بیشتر فعال‌تر شوند، پایداری جمعیت افزایش یابد، و اگر همزمان در چارچوب مرزهای پروژه، خطرات داخلی ناشی از فضای خالی به گونه‌ای قابل قبول برای ساکنان پروژه و شرکت‌های اعتباری، اتحادیه‌های کارگری، تعاونی‌ها و شرکتهای خصوصی مالک این مکان‌ها، بهبود یابد، آنگاه شاید زمان پیوند آنها در شهر زنده فرا رسد. به یقین هرچه امید انجام چنین کاری کمتر و کمتر شود، مناطق اطراف این پروژه‌ها خود بیشتر به شکل پروژه‌هایی کلیشه‌ای و خطرناک در می‌آیند.
پروژه‌های غیرمسکونی، مانند مراکز مدنی یا فرهنگی، احتمالاً در مواردی می‌توانند زمین را در جهت برنامه ریزی مجدد تاکتیک‌های بافتن آنها در بافت شهر به کار ببرند. امیدوار کننده‌ترین موارد، مراکزی هستند که در لبه‌های ناحیه‌ی مرکزی شهر استقرار یافته‌اند. این مراکز کوچکند، اما خلاء‌های مرزی و حائلی را پدید می‌آورند که بین این مراکز و کاربری‌های قدرتمند مکمل با استفاده‌ی شدید واقع می‌شود. یک طرف مرکز جدید مدنی پیتزبورگ را می‌توان لااقل از طرفی که اینک حائل وجود دارد، به مرکز شهر دوباره بافت. بخش‌های مرکز مدنی سان فرانسیسکو را می‌توان با احداث خیابان‌های جدید و کاربری‌های جدید اضافه شده، مجدداً به شهر بافت.
مشکل اصلی مراکز مدنی، به ویژه آنهایی که ساختمان‌هایی مانند تالارها و سالن‌های مختلف در آن قرار دارد، پدید آمدن تمرکز‌های عظیم مردم در زمان‌های نسبتاً کوتاه است، که برای نمایاندن دیگر کاربری‌های اصلی، دست کم به طور تقریبی این تمرکزها باید با تمرکزهای جمعیتی که می‌توانند در ساعات دیگر روز بروز کند، متناسب شود. در اینجا هنوز باید جایی برای طیف و حجمی از تنوع کاربریهای ثانوی که بتوانند مورد حمایت این کاربری‌های مشترک متمرکز هم‌پیوند قرار گیرند، وجود داشته باشد. البته مسئله‌ی عدم کفایت ساختمان‌های قدیمی برای طیف خوبی از تنوع کاربری‌های ثانوی وجود دارد. به اختصار، گرفتاری آنست که خیلی از عناصر ترکیبی مرکز فرهنگی و مدنی فقط به عنوان عناصر ناحیه‌ی فشرده‌ی مرکز شهر یا کاربری کانونی قابل درکند، و تلاش برای آن که بتوانند چنین خدمتی را ارائه دهند در حالیکه در جزایری منتزع شده‌اند، به معنای تلاش برای حرکت دادن کوه است. من فکر می‌کنم راه عملی‌تر، دستیابی به یگانگی مجدد و پراکندن این مراکز در طی دوره‌های زمانی است. پراکندگی می‌تواند به عنوان فرصت رخ دهد و مصلحت امکان آن را فراهم کند. مترصد فرصت بودن موضوع اصلی است. چنین فرصتی، برای مثال، در فیلادلفیا زمانی دست داد که ایستگاه برود استریت (12) مرکز شهر و دیوار مسیر راه آهن پنسیلوانیا تخریب شد، و پروژه‌ی اداری - حمل و نقل - هتل مرکز پن (13) در مکان آنها برنامه ریزی شد. کتابخانه آزاد فیلادلفیا (14) که در یک بلوار مرکز فرهنگی به طور زننده‌ای بدون استفاده گیر افتاده بود، در این زمان به بهسازی اساسی نیاز داشت. مقامات مسئول این کتابخانه پیگیرانه سعی داشتند شهر را قانع کنند که، بجای دوباره کاری بر ساختمان قدیمی، بهتر خواهد بود تا کتابخانه را به عنوان جزیی از برنامه مرکز پن به بیرون از مرکز فرهنگی و به مرکز شهر منتقل سازند. به ظاهر هیچ مقام مسئولی در حاکمیت شهر متوجه نبود که دقیقاً این نوع از رخنه مجدد تسهیلات فرهنگی کانونی به ناحیه مرکزی شهر چه به خاطر ناحیه‌ی مرکزی شهر و چه به دلیل سرزندگی خود تسهیلات فرهنگی، لازم است.
اگر عناصر ترکیبی گرد آمده‌ی جزایر مدنی و فرهنگی، در فرصت‌های پدید آمده یکی یکی پراکنده شوند و جزایرشان را ترک کنند، کاربری‌های کاملاً متفاوت می‌توانند در جای آنان بنشینند- کاربری‌هایی که بجای شباهت ترجیحاً نه فقط متفاوتند، بلکه، در تفاوتهایشان، مکمل آنچه در پروژه باقی است، خواهند بود.
فیلادلفیا، در حالی که اشتباه کتابخانه‌ی قدیمی‌اش را جاودانه می‌کند، حداقل از در افتادن به اشتباهی دیگر سرباز زده است - زیر تاکنون فیلادلفیا آنقدر در مورد مرکز فرهنگی تجربه بدست آورده است که بگونه‌ای از نیروهای حیات بخش چنین مکانی، مایوس شود. چند سال پیش وقتی آکادمی موسیقی، که در ناحیه مرکزی شهر است، به بهسازی نیاز داشت، تقریباً هیچ کس این فکر را که این آکادمی باید به ذخیره‌ی فرهنگی پیوند زده شود، جدی نگرفت. این آکادمی در جایی که به آن تعلق داشت، یعنی در ناحیه‌ی مرکزی شهر، حفظ شد. بالتیمور، پس از سال‌ها اندیشه و دلمشغولی با این یا آن برنامه برای یک مرکز مدنی - فرهنگی تفکیک شده، تصمیم گرفته است تا ناحیه‌ی مرکزی شهر را بسازد. جایی که این تسهیلات می‌تواند هم نیازهای کاربری‌های اصلی را به نحو احسن تأمین کند و هم به عنوان نشانه، مورد توجه باشد.
البته، این راه، بهترین راه نجات هرگونه پروژه‌ی طبقه بندی کننده، تا زمانی که واقعاً ساخته شود است، در مورد آن بیشتر بیندیشید.

پی‌نوشت‌ها:

1- احمقانه‌ترین تعبیر از مفهوم نجات، تهیه‌ی یک نسخه از شکست اول و گرفتار کردن مردم به نسخه‌ی دیگر پرهزینه‌تر آن است. تا بتوان از شکست نخست نجات یافت! این مرحله‌ای از انتقال زاغه و نسخه برداری از زاغه است که شهرهای ما به آن می‌رسند. برای مثال بوفالو Bufalo، پروژه‌ای برای کم - درآمدها بنام دانته پلیس Dante place داشت که در سال 1954 با ذخایر مالی دولت فدرال ساخته شد. دانته پلیس بسرعت به زخم چرکینی بدل شد که به گفته مسئول مقامات خانه سازی شهر، توسعه‌ی اراضی مجاور آن را محدود می‌کرد. راه حل این ماجرا: یک پروژه‌ی جدید بود، که با شباهت فراوان به دانته پلیس، در بخش دیگر شهر ساخته شده بود، و ساکنان دانته پلیس به آنجا کوچ داده شدند، تا گندابی مانند دانته پلیس بتواند نجات یابد - با این معنا که پروژه دانته پلیس می‌تواند به پروژه‌ای برای افراد متوسط الحال تبدیل شود. این فرایند تصحیح اشتباه در نوامبر 1959 از سوی مسئول کمیسیون خانه سازی ایالت نیویورک به عنوان پیشرفتی که «می‌تواند الگوی سایر مقامات خانه سازی باشد» مورد تحسین قرار گرفت.
2 - Backdrop
3 - Perkins & Will
4 - Chicago and White Palins
5 - Union Settlement
6 - Arrangement
7 - Fredrick Douglass Houses
8 - Upper West side of Manhattan
9- Kral Feiss
10 - امروزه عده نسبتاً کمی از مردم به انتخاب خود در پروژه‌های مربوط به کم - درآمدها وارد می‌شوند؛ به بیان دقیق‌تر، آنها از محله‌های قبلی‌شان بیرون ریخته می‌شوند تا راه «بازسازی شهری» یا «بزرگراه» باز شود، بویژه اگر، این افراد رنگین پوست بوده و بناچار از آنجا که انتخاب دیگری ندارند، محکوم به مشارکت در خانه سازی باشند. از میان این رانده شدگان، فقط حدود 20 درصد (در فیلادلفیا، شیکاگو و نیویورک مطابق ارقام منتشره) به خانه‌های عمومی می‌روند؛ و از میان کسانی که مبادرت به آن نمی‌کنند، بسیارند افرادی که واجد شرایط‌اند اما به آنجا نمی‌روند، زیرا آنها می‌توانند راه دیگری انتخاب کنند. یک مقام خانه سازی اهل نیویورک در توضیح این لجاجت دیوانه کننده کسانی که هنوز به قدر کافی خوش شانس‌اند که فرصت انتخاب دارند، تاکید کرد که 16 خانواده‌ی واجد شرایط برای آپارتمانهای سه خوابه، که در انتظار آماده شدن خانه‌شان در پروژه‌ی خانه سازی عمومی بودند، با وجود آنکه برگه‌های تخلیه در دست دارند، اما هیچ کدام متقاضی یک آپارتمان از خانه سازی عمومی نیستند.»
11-Xenophobia
12 - Broad Street Station
13 - Penn Center Hotel
14 - Philadelphia Free Library

منبع مقاله :
جیکوبز، جین؛ (1392)، مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی، ترجمه‌ی دکتر حمیدرضا پارسی، آرزو افلاطونی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم